توضیحی برای درک متقابل با خونندگان این سایت

 سلام به همه. ممنون که زحمت ارائه کامنت رو کشيديد. و اما: اگر چه کامنت‌های ارائه شده مضمون انتقادی شدیدی نداشت که بخوام از موضع دفاع ظاهر بشم، و کما اینکه اصولاٌ سعی کردم همیشه مثل دفتر سفیدی باشم که اگر چه برخی از صفحاتش پر از اندیشه‌های فعلی درونم هست اما صفحات سفید نیازمند […]

توضیحی برای درک متقابل با خونندگان این سایت بیشتر بخوانید »

کودک پير

زندگي همچنان ادامه دارد… و چه عجيب که بعضي آدمها که به خيال خودشون رو کوچيک ميبينن اما معمولاٌ متناقض با اين حس گاهي احساس ميکنن که همه دنيا رو سرشون خراب شده و بي اندازه دلتنگ ميشن، بی اندازه عصبانی میشن… يکي نيست بگه آخه کوچولوي عزيز با مزه… مگر نه اينکه ما اونقدر

کودک پير بیشتر بخوانید »

برای همه سهم باقيست

یه نوشته خیلی زیبا توی کامنت‌های نوشته آخرم از “جستجوگر” دیدم که حیفم اومد اینجا نذارمش. خودم فضای توصیفی این نوشته رو کاملاٌ لمس کردم و شرایطی مشابه اوون رو زیاد داشتم، برام جالبه که بدونم نوشته این متن در اصل کی هست، خوشحال میشم جوستجوگر در این مورد بیشتر بگه: طعم گس خرمالو هم

برای همه سهم باقيست بیشتر بخوانید »

عذر منو از اینکه دو سه ماهی این وبلاگ رو به روز نکرده بودم بپذیرید سعی میکنم از این به بعد لا‌اقل هفته‌ای یه مطلب بنویسم.  

بیشتر بخوانید »

دانی و ندانی

اندوه دل از ديده عيان است و تو داني پاي از ره مانده نگران است و تو داني حيران ز چنين وضع پريشانم و داني گويند كه حتي غم ناگفته تو خواني بر من عجب است اين همه داني و نداني آخر شده صبر و نه از اين بيش زماني؟!!   ايمان مرا گر چه

دانی و ندانی بیشتر بخوانید »

کمي درباره چيستي زندگي و آدمها (1)

هستي در مه: گفتن از چيستي زندگي و آدمها به هيچ عنوان ساده نيست. من هر چقدر که فکر کردم و بحث کردم و مطالعه کردم و به زندگي و چيزي که ازش لمس ميکنم نگاه کردم چيزي جز اصلاح “هستي در مه” رو نتونستم در غايت ذهن خودم تصور کنم. مهي که بسته به

کمي درباره چيستي زندگي و آدمها (1) بیشتر بخوانید »

مردگان را به بارش تو نيازي نيست

اينکه دیر به روز کردم درسته… امیدوارم تلنگرهای شماها منو تو این وبلاگ فعالتر کنه..  خوب البته من وبلاگ آدمها رو باز نکردم برا چند ماه من اونو براي چندين سال اگر دست حق ياري کنه در نظر گرفتم… اما برا توسعه اوون توي اين چند ماه خيلي عجله ندارم چون واقعيتش فرصت کم هست

مردگان را به بارش تو نيازي نيست بیشتر بخوانید »

در راه

من در راه رسيدن چيزها آموختم…. و دانستم كه بسياري از زيباييها در راه است نه لزوماً در مقصد… من به سوي دريا ميرفتم و در راه كوهها را ديدم وقتي كه در پشت صخره زمان در انتظار جاري شدن ايستادم…. خار را دیدم وقتی که در عبور ازکویر پناه من در طوفان شن گردید… علف

در راه بیشتر بخوانید »

زندگی

بچه‌ها افتان و خيزان هاي هوي…  در حيات زندگي کف ميزدند…. شعرشان تنها کلامي ساده بود… يک صدا فرياد بودن شوق ماندن ميزدند…   گر چه گاهي اشک هم در چشمشان گل مينمود… قلبشان هم گاهگاهي ميزبان غصه بود… با صداي گريه هم فرياد بودن ميزدند… شوقشان در جستجوي زندگي  گويي همیشه تازه بود…  

زندگی بیشتر بخوانید »

من خفتن انديشه درونم نتوانم….

گفتند مگوي برگ چرا زرد شد و افسرد…. گفتند مگوي لاله چرا خشک شد و پژمرد…… گفتند مگوي سرو چرا خاک فتاده… از غصه او باغ تمام غصه شد و مرد   گفتند مپرسيد چرا خانه کسي نيست… بر جاي کسان ناکس و از کس خبري نيست…. در بازي قدرت شده نقل همه انسان… اما

من خفتن انديشه درونم نتوانم…. بیشتر بخوانید »