من در راه رسيدن چيزها آموختم…. و دانستم كه بسياري از زيباييها در راه است نه لزوماً در مقصد… من به سوي دريا ميرفتم و در راه كوهها را ديدم وقتي كه در پشت صخره زمان در انتظار جاري شدن ايستادم…. خار را دیدم وقتی که در عبور ازکویر پناه من در طوفان شن گردید… علف را دیدم وقتی در عبور از دشت زیرانداز تن خسته من گردید… جنگل را ديدم وقتي كه در راه نور خورشيد را گم كرده بودم…
من به سوي دريا ميرفتم و در راه درياها ديدم… درياهايي… جنگل هايي و كوههايي كه هر كدامشان شايد درياي مقصود كسي بود كه به اين سو ميآمد… و من فهمیدم که از دریا گذشتهام پیش از آنکه به دریا برسم….