از روز هایی که گذشت، زمانه ای که میگذرد


از روزهایی که گذشت…. زمانه
ای که میگذرد

روزهایی که گذشت دلم میخواست از خیلی چیزها بنویسم، مثل تمام ماه ها و سالهایی که گذشت و صبوری کردم در ننوشتن. نانوشته هایی که نوشتنشون شاید آرام کند دمی دل را با به تصویر کشیدن احساس درون، اما سالهاست که هراس دارم از آن که مبادا تنها نویسنده احساسم باشم و بی خیال از آنچه موثر است و سودمند برای آدمها، زندگی و آینده. حتی صبوری کردم تا خویشتن دار باشم در آستانه غلتیدن ها به جبهه سیاست و اعتراضات دانشجویی، از اینکه مبادا همه فریادم از آن احساس ناب جریحه دار شده، تنها در مقیاس متر بگنجد و میرا شود در ساعات این زمانه، بی آنکه تاثیری با معنا در آینده پیش رویمان داشته باشد. اگر چه گاه از صبر به سرآمده، احساس لبریز شده ما نیز گاهی بر این صفحات تن ساییده، اما کمتر خواسته ام که چنین باشد.

روزهایی که گذشت دلم میخواست که از غم عشق بنویسم، از دوست که نزدیکم نبود. دیدم که همه چنین میگویند… چنین مینویسند… راستی اشکال کار کجاست؟… حوصله میخواهد… نیست؟ شاید با هم یافتیمش…. شاید هم دریافتیم که هیچ اشکالی در کار نیست. انگار تنها باید بیشتر شکافت جمله دوستت دارم را:

دوستت دارم=

من تو را دوست دارم=

من در حال حاضر، با شرایط، نیازمندیها، تواناییها و دانش امروزم…

تو را در حال حاضر، با شرایط، نیازمندیها، تواناییها و دانش امروزت… دوست دارم.

 زمان میگذرد من تغییر میکند… تو تغییر میکند… شرایط، نیازمندیها و دانش و شناخت ها تغییر میکنند. هیچ معلوم نیست من جدید تو جدید را دوست داشته باشد. تمام تضمین های قبل و عهدهای پیشین تو با خودت، تو با من، من با من، من با تو… را می تواند که دیگر اعتباری نباشد. آن من آن تو، آن تو آن من را دوست داشت. گرچه غمناک است دوری دوست، اما انگار که گناهی نیست بر من، بر تو، بر مایی که حالا دیگر نیستیم، دلم برای آن من برای آن تو تنگ شده است.

روزهایی که گذشت دلم میخواست از خیلی چیزها بنویسم….. شکیبایی که رفت دلم میخواست از خسرو بنویسم، دیدم چه خوب همه نوشته اند و مینویسند… و به حق شایسته اش بود. نوشتن نه در فراق رفتن یکی از این آدمها، که در گفتن از نماد احساس عاشقانه در دوست داشتن ها، قهرها، دعوا ها،…. یکی از بهترین تجلی دهندگان سردرگریبانی عاشقانه آدمها، در گفتن از بهترین خواننده نامه ها. که خسرو بهانه ای بود و هست همچون ورقی کاهی که تاثیری چشمگیر در تجلی  اندیشه های بسیاری از نویسندگان، شاعران و هنرمندان دیگر داشت و دارد. تا بدانیم که آدمی همچنان زنده است و امیدوار چه با به تصویر کشیدن عشق و شادی و مهربانی، و چه  با ابراز دل نگرانی از کاستی ها و بیم از هجوم پلیدی ها.

 روزهایی که گذشت دلم میخواست که در حاشیه جنجال مدرک وزیر تازه به کرسی نشسته ای از ریاست دولتی بپرسم که: تشکیک در صحت ادعای یک شهروند (چه درست چه نادرست) چه نسبتی با کاغذ پاره خواندن مدارک دانشگاهی خارجی دارد؟ و مگر جز این است که با چنین نسبتی مدارک دانشگاه های داخل هم بیش از این نیرزد، مگر اینکه پیشینه آموزش اساتید دانشگاهی ما به مریخ مرتبط باشد و توسعه تجهیزات تکنولوژیک ریزو درشت شخصی و خانوادگی و صنعتی به عوالم غیب برسد. و اگر که چنین است این همه جنجال بر سر شهریه دانشگاه آزاد و تلاش بی وقفه مسئولین برای حذف کنکور به چه معناست؟ تنها برای صدور مشتی کاغذ پاره؟ بیچاره تب کنندگان شب های نزدیک کنکور و مادران سجاده نشین و پدران محترم چند شغله برای تامین هزینه ها.  یا شاید هم تنها ارزش در تحصیلات حوزوی است؟ که معلوم نیست چرا مثلاٌ نسب تکنولوژی هسته ای به آن نمی رسد و برای دسترسی به تکنولوژی بنا شده بر چنین کاغذ پاره هایی دولت از سرمایه ملی این همه باید هزینه کند. به راستی آیا رئیس دولت این ملت میداند که در پس هر جمله دنیایی تاثیر مستقیم و غیر مستقیم نهفته است؟ نه تنها آنچه که به طرز خاصی ممکن است مد نظر وی بوده یا نباشد.

روزهایی که گذشت دلم می خواست بگریم… بخندم… تعجب کنم… حیران شوم از سخنان گهربار نماینده فقیهی که موسیقی را مختص حیوانات دانسته بود. و اگر که تردید کنم لختی در صحت چنین خبری اما به یاد می آورم که خود از زبان شبه فقیهی در منبری شنیدم که ساز را بر دوش چون پالانی بر الاغ تشبیه نمود. بیچاره کسانی که با نوای آسمانی موسیقی های ناب خداجویی میکنند و پس زمینه وبلاگ های عارفانه شان قرارش میدهند.  بیچاره من که عاشق و شیفته موسیقی ام و بدنبال طرح و بحث چنین نظری هستم که: در امتداد یافته های علمی انسان شاید بتوان چنین گفت که جهان و تمام موجودی هایش به شکل الکترون، پروتون و نوترون و نور و نیروهای جاری در آن ذاتی موج گونه دارند و شاید بدین سبب است که موسیقی به عنوان یکی از بهترین شکل امواج موزون و متعادل می تواند در اعماق وجود هر چیزی از جمله انسان نفوذ کند و امواج آشنا و غریب آن تمام وجود انسان را بنوازد (عجیب است که آن شبه فقیه را ننواخته و شاید هم زیادی نواخته است). پس شاید بیچاره آن شبه فقیه که مجال اوج به زیبایی را با موسیقی هیچگاه نداشته است و یا شاید از خساست در تقسیم آن حس محال به فکر احتکارش افتاده است. البته کمی که بیشتر فکر میکنم می بینم آن شبه فقیه همچین هم بیراه نگفته است و موسیقی قطعاٌ بر همه حیوانات منجمله الاغ هم تاثیر دارد و بسیاری از محققین روی این قضیه کار کرده و می کنند. اما اگر که گیاهی با طراوت و سبز و مقوی به مذاق الاغ نیز خوش آمد آیا خوش آمدن خر را دلیلی بر رد خواص معجزه آسای بسیاری از گیاهان دارویی است؟ باز جای شکرش باقی است که به جهت تنفس از هوایی که حیوانات نیز تنفس میکنند ملامت نمی شویم.

این روزهایی که گذشت دلم میخواست بنویسم: چرا حتی تحصیل کردگان ما هم گاه اینچنین بچگانه، ناشیانه و بی خاصیت از جناب رئیس جمهور انتقاد می کنند. انتقادات به ظاهر مهمی که اگر قدر وی را برای عامه نیفزاید، چیزی هم از او نمی کاهد وقتی که انگشت اشارت عیب بر سوراخ کتش باشد و ریش و تیپش. بر عکس پر رنگ کردن این مباحث ظاهری سبب به حاشیه رانده شدن اصل اشکال می گردد همانگونه که در زمان انتخابات صورت گرفت. اشکالات اساسی از آن دست که در بالا قید شد در سبک کردن قدر دانش و تخصص و از همه مهمترش تردید در ارزش بنیادین دموکراسی و مردمسالاری عقل محور با اتکا بر الهامات غیبی (که با تشکیک در عقل انسان خود نیز زیر سوال است) و اتخاذ تصمیمات احساسی غیر کارشناسی با اتکا به نیت خیری که انگار قرن ها تجربه هنوز کافی نبوده تا بفهمیم که گرچه شرط لازمه اعمال است اما به هیچ روی کافی نیست.

 کاش لختی بیندیشم که هیجان زده و بی دقت عرض خیابان نیمه خلوتی را بر حسب اتفاق بدون تصادم پیمودن، معنایش نبودن آن خطر جانگیر نبوده و شادمانی کودکانه ندارد. پس نباید ندانم کاری ها را تداوم بخشیم با مجوزی از خوش شانسی های عبورهای اتفاقی حتی اگر بارها بی تصادم بگذریم.

روزهایی که گذشت دلم میخواست از کنفرانس مسکو، از تازه های علوم شیمی-فیزیک کلوئیدها، از شباهت نسبی مسکو با تهران در ترافیک نسبی بزرگ راه ها، در اختلاف طبقاتی ظاهری و باطنی، در آشفتگی و کم حوصلگی جماعتی در باطن مهربانتر، از گفتگو با نویسنده جوان روس، و با این همه از زیبایی میدان سرخ آن بنویسم.

روزهایی که گذشت دلم میخواست از زندگی روی آب ونیز، از تنفس مدرن جوانا ایتالیا در همسایگی کلیسای عظیم و شگفت میلان، از تثبیت و تداوم بقای رم باستان در عصر جدید، از گفتگو با معلم ژورنالیست ایتالیایی علاقمند به فرهنگ ایرانی بنویسم.

 روزهایی که گذشت دلم میخواست از مباحثه اخیرم با دانشجویان اروپایی و آمریکایی روی روند مسئله همجنس گرایی در غرب بنویسم. از اینکه به نظرم ترویج این پدیده در لفافه توسعه آزادی های فردی-اجتماعی سبب به حاشیه راندن مشکل اساسی جامعه در حل مشکل ارتباطی زوج های معمول شده است. از اینکه مشکلات روحی-روانی آن آدمها با انتخاب همبستر همجنس حل نمی گردد که گاه ابعاد جدیدی پیدا میکند (استثنائات اختلالات ژنتیکی بحثی مجزاست). از اینکه بسیاری از سوالات و مشکلاتی که آدمها در پی پاسخش هستند با تغییر جنسیت زوج شاید تغییر شکلی ظاهری و کوتاه مدت دهد، اما اساس حلش چیز دیگری است. یکی از دوستان آلمانی با کشیدن بحث به اینجا در موافقت با این نظر از رفتار غیر معمول جنسی یکی از همسایگان شان به دلیل عدم توفیق او در ارتباط و دوستی اش با پسرها به ویژه دوست پسر قبلی اش (در تمدن غرب مشابه نامزد در فرهنگ ماست)صحبت نمود که در نهایت حاصلی برای حل اصل موضوع ناسازگاریش با اطرافیانش نداشت.     

 دوست آلمانی دیگری با دفاع بی پروا از ترویج این همجنس گراییها، بلوغ آزادی انسان در عصر جدید در غرب را فرصتی برای نیل به خواسته های همیشگی انسان میدانست که حالا میسر شده است. در پاسخ به این سوال من که مانع انسان برای داشتن این امکان طبیعی چه بوده است، مانع مذهب و کلیسا را عنوان می نمود. و سوال اساسی پیرو این پاسخ این بود که: مذهب و کلیسا ساخته کیست؟ آیا به جز انسان؟ اگر مدعیان صالح و ناصالح معدود بوده اند، ایمان آورندگان صالح و ناصالح، پیروان راستین و دروغین که بیشمار بوده اند. شاید که در مقطع زمانی محدودی (در مقیاس ده ها وسده ) و محدوده جغرافیایی خاص، تفاوتی فاحش میان خواسته های مردمان زمانه با رسومات، عرف و دستورات دینی، امکان بروز و مجال تحمیل داشته باشد، اما در مقیاس هزاره ها در پهنه گیتی مجال بروز آداب و تفکر و رفتاری مغایر با آنچه انسان در حد امکان می خواهد، میسر نیست. اگرچه ما ایرانی ها به ضعف حافظه تاریخی متهمیم (فکر میکنم در کوتاه مدت و بلند مدت هر دو)، اما انگار این خصلت همه ملت هاست در مقیاس های بزرگتر. حداقل خوب است نگاهی به کتاب هایی مثل تاریخ تمدن ویلدورانت بیندازیم که به مستنداتی اشاره میکند (مذکور در بسیاری از مراجع دیگر) که در طول تاریخ انواع و اقسام و شیوه های مختلف ازدواج وارتباطات جنسی وجود داشته است. به ویژه وقتی که شکل زندگی در دنیا به صورت قومی قبیله ای بود و سرعت نقل و انتقال آدمها و فرهنگ ها بسیار محدود، هر قبیله ای میتوانست آداب خاص خودش را در این امورات متناسب با شرایط و آداب پیشینیان خود داشته باشد. از ازدواج های تک همسری، چند همسری، چند شوهری (در دوره شکار که زن مسئول خانه و مردها اغلب برای تهیه غذا به جستجو در جنگل  میرفتند) گرفته تا حتی ازدواج های گروهی (که اخیراٌ در ایالت کالیفرنیای آمریکا هم قانونی شد) رواج داشته است. بر اساس مستندات حتی از ارتباطات جنسی آزاد تناوبی با تغییر همسر به صورت ماهیانه با اجازه و یا بدون نیاز به مجوز همسر پیشین نام برده می شود. در طی گذر از تمام این تنوع های تجربی بوده است که قراردادهای متمدن تر ازدواج امروزی حاصل شده است که گرچه تفاوت نسبی و محدودیت های مختص هر فرهنگ را دارد اما به شکل غالب ازدواج معمول امروزی درآمده است. لازم به ذکر است که سوال درباره ازدواج های نامتعارف در غرب از سوی ما  یک طرفه نبوده و  از نظر بسیاری از غربی ها هم امکان قانونی و شرعی چند همسری و نیز ازدواج درون فامیلی مانند دختر عمو پسر عمو  در کشور ما عجیب  و غیر معمول  است (هر چند در جامعه ما مصطلح است که عقدشان در آسمانها بسته شده است).  

 لذا رفتارهای رو به رشد ازدواج ها و ارتباطات جنسی نامتعارف امروزی امر غریب و یا بدیعی در تاریخچه زندگی انسان نیست که از آن به عنوان دستاورد دنیای آزاد امروز نام برده شود. منظور تحلیل، تایید یا رد این رفتارهای جنسی نوین و اشکال نامتعارف ازدواج های عصر جدید نیست، که صحبت من با آنها این بود که پرسش های بی پاسخ انسان در عصر حاضر و مشکلات روحی روانی آدمها چاره اش در ترویج و تشویق شکل های غیر معمول ازدواج و ارتباطات جنسی نیست. باز شکافی چیستی زندگی و آدمها، مفهوم خوشبختی، عشق و تکامل، و امکانات آدمی برای نزدیکی تا سر حد امکان و بهینه به اینها، توصیف جایگاه ما در زمان و مکان حاضر و ارزش دهی داشته ها و نداشته هایمان و … راهیست برای حل نسبی این سردرگمی ها برای ممانعت ممکن از سرریز کردن ها و خالی بودن ها.  و این از انگیزه های اصلی نوشته های سایت آدمها در حد توان و دانش محدود من بوده است. کاری که امیدوارم با انعکاس نظرات و انتقادات شما پیش از جمع بندی هر قسمت، سودمندتر و به حقیقت نزدیک تر باشد.

 این روزهایی که گذشت دلم میخواست از خیلی چیز های دیگر هم بنویسم، شاید اگر که فرصتی فراهم شد و اگر در میان قطعات این پازل عظیم از تاب و توان نیفتادم، اگر از غم نداشتن و ندانستن قطعات بی نشان در غیاب دوست که نزدیک نیست در فضاهای ناشناخته گم نشدم، باز هم خواهم نوشت از این روز هایی که گذشت، از این زمانه ای که میگذرد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *