سلام
عید 1386 مبارک… نوروزتان پایدار و سبز
جشنباستانی نوروز، روز تجدید حیات در کره زمین
تعصبات و ملی گرائی، همراهی و تقابل با حس مشترک انسان تکامل طلب و فیلم 300
معذرت اگر عید رو کمی دیر تبریک میگم، نوشته حاضر ممکنه کمی طولانی و حجیم باشه اما فکر میکنم اگر کمی حوصله کنید موضوعات مطرح شده ارزش صرف این وقت رو دارند، حالا اگر که من حق مطلب رو ادا نکردم و شایسته نپرداختم پیشاپیش پوزش میطلبم و از مطالب تکمیلی شما خرسند میشم.
جشنباستانی نوروز، روز تجدید حیات در کره زمین
تردیدی نیست که جشن باستانی عید نوروز یکی از کهنترین، زیباترین و با ارزشترین رسومات ما ایرانیهاست. یادم میاد پارسال یه روز همکارای آلمانی من در مرکز تحقیقاتی ماکس پلانک تقریباٌ نزدیکای عید ما داشتند یه روزی رو به هم تبریک میگفتند، خوب یادم نیست دقیقاٌ چه اسمی برای اون روز داشتند، اما وقتی پرسیدم معنی و منظورشون روز طبیعت، روز زمین و رسیدن بهار بود جالب اینه که اون روز نه اول ماهشون بود نه آخرش (فکر میکنم حدودٌ اواسط March بود)، اما این روزی ثبت شده در تقویم اونها بود. اونها اطلاع چندانی از تقویم ما و سال نوی ما نداشتند و وقتی که من بهشون گفتم اتفاقاٌ عید و سال نوی ما ایرانیها همین روزهاست، براشون این موضوع خیلی جالب بود که سال نوی ما مصادف با فرا رسیدن بهار طبیعت در زمین هست(به طور متوسط). چند روز پیش هم (هفدهم March) یه روز معروف هست از نظر خیلیها در دنیا از جمله آمریکائیها به نام St.Patrick’s day در این روز رسمه که همه باید یه چیز سبز بپوشن اگر نه توسط دوستانشون نیشگون گرفته میشن به نشانه فراموشی و بیتوجهی به این روز. این روز در واقع روز جشن ایرلندیها هم هست. لذا به نظر میاد که عید نوروز ما به عنوان روز تجدید حیات و زندگی و سبزی کره زمین و طبیعت مورد توجه همه دنیاست، بهتره اینطور بگیم که اجداد ونیاکان ما هوشمندانه بهترین ایام رو به عنوان شروع سال نو و جشن باستانی برگزیدند.
تعصبات و ملی گرائی، همراهی و تقابل با حس مشترک انسان تکامل
با این اوصاف چیزی که همواره سعی کردم ازش پرهیز کنم خودخواهیهای بیجا و تعصبات کور درباره تعلقات خودمون هست، خواه کشور ما باشه، خواه شهر و محله ما، خانواده، پدر یا مادر و معشوقه عینی ما. همیشه با این موضوع کلنجار میرفتم که چطور تناقض میان بهترینها رو باید هضم کنم. اگر از نظر من ایرانی و ایران بهترین تمدن و کشور دنیاست (لاقل بالقوه) خوب از نظر آلمانی، یونانی، ایتالیایی، مصری… هم باید اینطور باشه که اونها هم با هزارو یک دلیل کشورشون و ملیتشون رو بهترین در دنیا بدونند. خوب البته منکر بسیاری از ویژگیهای منحصر به فرد وطنمون ایران و ملیت ایرانی نمیشه شد (عیوبمونم کم نیست که اینجا مجال صحبتش نیست). با این همه نمیشه ایران و ایرانی رو مطلقاٌ بهترین در دنیا دونست (از نظر خودمون و برای ما ممکنه اینطور باشه) بلکه شاید بشه اون رو یکی از بهترینهای دنیا بدونیم. درمباحث جزئیتر مثل مقایسه بحث زیبایی و ارزش شهرها یا رشتههای تحصیلی و … هم همینطور از نظر تعلقات شخصی هم همینطور، به جز معدود آدمهایی که ممکنه از پدر و مادرشون راضی نباشند، از نظر خیلیها مادرشون یا پدرشون بهترین و عزیزترین در دنیاست (البته بهترین و عزیزترین با هم متفاوتند). مدتی که این مسئله تناقض بهترینها ذهن من رو به خودش مشغول کرد، با خودم میگفتم وقتی دلیل محکم قابل استدلالی (فراگیرتر از مجموعه متعلق) برای اینکه منطقاٌ بپذیرم چیزی که من بهش عشق میورزم بهترین هست، وجود نداره، حس کردم سه راه باقی میمونه، اول اینکه باز در جستجوی دلایل جدید برای اثبات بهترین بودن چیزی که بهش حس و عشق دارم پیدا کنم (که نوع فراگیرش تقریباٌ یافت نمیشه)، دوم اینکه بپذیرم که عاشق بهترین نباشم، که این هم متضاد با ذات کمال طلب آدمی هستش. سوم اینکه آدم تغییر مطلوب و معشوق بده و برای دوست داشتن بهترین، تعصب یا عشق پیشینش کم رنگ بشه که هم به سادگی میسر نیست، هم از نظر احساسی اغلب ممکن نیست و هم با معیارهای متعارف و مضامینی چون وفاداری، پسندیده نیست. اما مدتی که گذشت یه حس و فکر جایگزین قشنگ در ذهنم پیدا شد، حس کردم آدمی مثل یه چشمه هست، خیلی که قوی و سرشار از انرژهای مثبت باشه، مثل یک قنات پر آب. آبی که به سبب طبع آفرینش قابلیت سبز کردن و سیراب گل و درخت رو داره. میشه همه درختها و باغهای روی زمین رو دوست داشت، اما به سبب محدودیت وجود و انرژیمون تنها میتونیم بخش کوچکی از از این بینهایت رو آبیاری کنیم. از یک طرف میشه خسیس بود و ساکن موند و مرداب حقیری شد، اما از طرف دیگه هم اصرار بیش از اندازه در تقسیم چیزی که محدود هست سبب تبخیر و محو اون میشه و به نزدیکان و همسایگان هم چیزی نمیرسه. ما مجموعهای از آدمهای کوچک و محدود با هم دیگه تشکیل یک بینهایتی رو میدیم که اگر هرکدوم مثل یه چشمه زمینها و باغهای پرامون خودمون رو سبز و با طراوت کنیم سبزی و زیبایی در همه جای دنیا موج خواهد زد. در حالیکه باغ اختصاصی پیرامون ما برامون مهم هست که سبز باشه که ما به عینه حس سازندگی و دوست داشتن خودمون رو عملاٌ به واقع دیده باشیم، اما اون حس ریشهای که ما دوست داریم مثل یک دریا بزرگ و بینهایت باشیم تا همه جا رو آباد کنیم، درونمون میتونه موندگار باشه. اینطور هست که میشه از سبز بودن باغ خونه همسایه هم خوشنود بود، چرا که اون ضعف کوچکی و ناتوانی ما رو در دوست داشتن و آباد کردن زمینهای همسایه پر کرده، از اینکه اون هم یه چشمه جوشان هست و با تلاشش و جوشش میتونه در راه آرزوی دیرینه ما برای توسعه زیباییها تا بینهایت کمک کنه، میشه از اینکه قومیتها و ملتهای دیگه هم هزاران رسم و رسوم و متعلقات ارزشمند دارند، خوشنود بود. خوب البته درسته که در مسابقه بین بهترین جوششها و پرآبترین رودها هر کسی میخواد وجود خودش رو اثبات و لمس کنه و یک رقابت سازنده در راه کمال خیلی هم مثمر ثمر هست، اما یادمون نره که وجود اصلی و بینهایت ما در همه جا هست و سبزی اون دورها هم یعنی توفیق بیشتر آدمی در راه کمال.
فراموشی حس مشترک انسان تکامل طلب در فیلم 300
خوب وقتی که چنین حس با ارزشی که فکر میکنم درون همه آدمها هست، بهش بیتوجهی بشه، نتیجش میشه آرزوی تخریب و خشکیدن باغ همسایه. غافل از اینکه همه ما در این باغها سهیم هستیم. اینه که یه دفعه یه گروهی و موسسهای پیدا میشن و فیلمی مثل فیلم 300 رو میسازند. دیروز این فیلم رو میدیدم، اوایل فیلم نسبتاٌ موضوع و اتفاقات فیلم جدی و تاریخی به نظر میاد (ظاهراٌ نبرد لشگر ایران با گروه کوچکی از یونانیها و جانفشانی، شهامت و دلیری اونها در برخورد با این لشگر عظیم که سبب معطل شدن چند روزه لشگر ایرانی میشه سندیت تاریخی داره). اما در ادامه فیلم بیشتر به یک کارتون تخیلی شباهت داره یا مشابه فیلمهای شماتیک و پر غلو چینی، هنگکنگی که قوانین دوم ترمودینامیک رو هم نقض میکنند). لذا حتی برای ذهنهای خیال پرداز هم بسیاری از صحنههای فیلم قابل هضم نیست. برای مثال در طی سه چار نبرد اول بین این سربازان اندک یونانی و لشگر عظیم پارسی، حتی یکی از 300 نفر هم کشته نمیشه در حالیکه هزاران نفر از لشگر پارسی کشته میشن به طوری که تنگه رو با اجساد اونها میبندند. بعدش به دلیل حواس پرتی یک جوان یونانی به پدرش اولین کشته یونانیها رو نشون میده. لذا از این سبب که فیلم بسیار تخیلی جلوه میکنه به نظر من نگرانی چندانی برای تاثیر گذاری فیلم بر قشر متوسط و متفکر دنیا چندان زیاد نیست ]اما خوب در غرب هم عوام کم نیستند). جالب این هست که اول فیلم نشون میده یونانیها پیک پارسی رو با نفرات همراهش که به صورت پیک و مهمان وارد شدند رو درون چاه انداخته میکشند. صحنهای از فیلم هم نشون میده که زخمیهای پارس رو سربازان یونانی میکشند. لذا سازندگان فیلم خواسته یا ناخواسته یا برای سیاسی کاری و واقعی جلوه دادن موضوع چنین بیرحمی هم از طرف یونانی نشون میدن. اما قصد و غرض غیر منصفانه سازندگان برای وحشی نشون دادن ایرانیها کاملاٌ در فیلم پیداست که البته ناشیانه انجام شده و برای کسی که کمی با ملیت ایرانی و پارسها آشنا باشه دروغ پردازی فیلم آشکار هست. چهره کاملاٌ سیاهپوست در پیک پارسی و همراهان اون و چهره مشابه برای سربازان و لشگر ایرانی، همینطور شکل و شمایل سردار پارسی در این فیلم که کامل سر و روی تراشیده با چشمان و لبان آرایش کرده و با دهها زنجیر و حلقه آویخته و آمیخته از سر و گردن و دماغ (که به نظرم بیشتر شبیه برخی فرمانروایان قدیم مصری و آفریقایی میاد و در حال حاظر نیز مد روز برخی جوونای اروپایی و غربی هست)، اصلاٌ حتی در یکی از کتیبهها و نقش و نگارهای به جا مونده از امپراطوریهای ایران چنین شکل و شمایلی به نظر من یافت نمیشه(اگر کسی اطلاع دقیقتری داره خوشحال میشم پیام بگذاره). مگر اینکه گفته بشه که اینها لشگری از کشورها و مناطق مستعمره ایران از طرف امپراطوری پارس هستند، که فیلم چنین قصدی هم نداره و مرتب بر لفظ Persian تاکید میکنه. جالبتر اینه که نقش اول فیلم که سردار رومی هست چهره کاملاٌ ایرانی دارهٌ آدمی با صورت نسبتاٌ کشیده، دارای ریش کاملاٌ سیاه نسبتاٌ ستاری، که فکر میکنم چهره متوسط مردای ایرانی هست و ما در روز دهها نفر با چنین شمایلی میبینیم. بعدش بطور متنافص در چهره پردازی جایی که قرار هست نشون بده که چطور یکی از بومیان یونانی توسط زنان پیرامون سردار ایرانی با عشوه زنانه اغوا میشه تا به سربازان یونانی خیانت کنه، زنانی بسیار زیبا، خوش تراش و اغلب سفیدپوست رو نشون میده (و حتی از ابزاری مانند رفتار جنسی Lesbian دریغ نمیکنه که به نظرم خاستگاهش ایرانی نیست و در حال حاضر هم در غرب رواج داره و مراحل قانونی شدنش رو در اونجا گذرونده و یا داره میگذرونه. بعدش معلوم نیست چطور کارگردانی که طی سه چار نبرد اول فیلم حتی حاضر به دادن یک کشته از یونانیها نیست چطور تصمیم میگیره در یک نبردی که چندان هم ابزار آلات و روش درگیری طرفین متفاوت با نبردهای قبل نیست، تصمیم میگیره در نبرد آخر در مدت کوتاهی همه این سربازان یونانی رو در چنگ پارسیها کشته نشون بده (من که نفهمیدم اون یونانی که مثلاٌ خیانت کرد چه چیزی از صحنه نبرد با اطلاعات اون تغییر کرد). ما هم البته کم از این تعرضها به ملل دیگر نکردیم، با کمی دقت تنها به تاریخ معاصر خودمون میشه دید در عینحالی که مورد تهاجم واقع شدیم اما با بی انصافی تمام، شخصیتها، قومیتها، ملل و تفکرهای غیر رو لایعقل، ابله و زبون نشون دادیم.
به هر جهت وطن دوستی، دلیری، شهامت و شجاعت به ویژه در راستای انسانیت برای همه قومیتها و ملتها پسندیده هست. اما به دلیل فراموشی وجود متعالی و بینهایت تکاملخواه ما و سودجوییهای محقرانه گاهی برای اثبات این خصایص خوب درون قوم خودمون میایم بقیه رو وحشی یا زبون نشون بدیم. غافل از اینکه برایند توفیق ما در راه تکامل با این عمل صفر میشه وقتی که شهامت و شجاعت خودمون رو تنها با نمایش پستی و زبونی دیگران به نمایش میگذاریم. دیگرانی که فراموش میکنیم چشمههای جوشان قومیتها و ملت های دیگه هستند که میشه با نگاه منصفانه نقش ارزنده اونها رو در رویش تمدن و انسانیت دید و افزایش داد. با این نگاه هست که میشه ایرانی بود و به ایرانیت و پارسی بودن افتخار کرد، نقد منصفانه دیگران رو به فرهنگ و تمدن ایرانی پذیرفت، از ترویج افکار غیر منصفانه و دروغ درباره ایران عصبانی شد، اما باز هم بر اساس همان حس مشترک تکامل خواهی، دیگر ملل و قومیت ها همچون یونانیها، رومیها، مصریها، اروپائیان نوین و آمریکائیان، اعراب (نوشتن این یکی برام کمی سخت بود اما مجبورم که در عین تعصب و انتفاد به اصل آفرینشمون تردید نکنم) رو هم دوست داشت و ارزشهای اونها رو پذیرفت و تحسین کرد. چرا که ما هر ملتی باشیم و وطنی داشته باشیم دیگر ملل و قومیتها چشم انداز دنیای پیرامون ما هستند که خوبه که سرزنده و سبز و زیبا باشند تا ما در کلبه محقرانه پیرامون خودمون بر فرض با همه زیبائیهاش مبحوس نباشیم. اما وقتی ما متعصبانه جز این میکنیم، به جای یک رقابت سازنده، در واقع به اصل تکامل طلبی انسان لطمه زدیم که نتیجش خلل جدی در ارزش ذاتی عقاید ما و زیستنی پوچ خواهد بود.
این روزها کنار مطالعات تخصصی زمینه کاری خودم، دارم جلد اول تاریخ تمدن ویلدورانت رو با عنوان “مشرق زمین گاهواره تمدن” میخونم، اگر کسی به این مجموعه دسترسی داره یا میتونه داشته باشه، توصیه میکنم بخونه. البته تقریباٌ هیچ انسانی نمیتونه فارق از تعصبات قومی ملی فکر کنه و بنویسه، اما میشه تلاش کرد و اثر تعصبات رو کاهش داد، حس میکنم گاهاٌ نوشتههای ویلدورانت این ویژگی رو دارند و لاقل تا جایی که من مطالعه کردم منصفانه مینویسه اما خوب اطلاعات تاریخی صحیح برای نوشتن درباره سیر تمدن انسان از زندگی وحشیانه (با دیدگاه امروزی) و بدوی به انسان متمدن امروزی (با دیگاه انسان امروز)، اغلب ناقص هست. اما با تمام این کمبودها بسیاری از جاهای کتاب واقعاٌ وجود آدم رو تحت تاثیر عمیق قرار میده.
اغلب فکر میکنم ما آنسانهای متمدن امروزی که نگران انقراض انواع حیوانات هستیم، چطور به فکر حفظ فرهنگهای مختلف ملتها و قومهای متنوع در دنیا نیستیم؟… خوب درسته که فرهنگ ایرانی و پارسی به سبب جایگاه عظیم و تقریباٌ تثبیت شدهای که در دنیا داره، با همه آسیبهای احتمالی تا صدها سال دیگه هم خطر انقراض براش کم هست، اما بسیاری از فرهنگها و قومهای نسبتاٌ کوچک در دنیا هست که در حال انقراض هست، دریغ از لمس خسارت عظیمی که در این انقراض اتفاق میافته، حتی انقراض برخی از گروهها و تفکرات خطرناک، درسته که زمین ما رو و جامعه رو ممکنه به ظاهر امنتر کنه، اما کاش بفهمیم که با چه هزینه هنگفتی کودکان بیشماری در دامن پدران و مادرانی دلسوز اما در سیستمی معیوب به چنان سرنوشتی رسیدن. میشه گفت ممکنه برای پیدایش چنان قومی با چنان جهانبینی و روش زندگی هزار سال وقت لازم بوده. ما اغلب سعی میکنیم اونهارو محو کنیم بدون اونکه ارزشهای تجربی خوب و بد جهانبینی اونها رو درک کنیم و بفهمیم و ثبت کنیم تا در ترسیم راه آینده انسان بکار بگیریم.