میگفت خیلی خوبی خیلی زیبایی… بینهایت… نه اینکه دروغ بگه … نه… حس واقعیش رو میگفت در اون لحظات. میپرسید چقدر دوستم داری…. میگفت بیش از اندازه… بینهایت… و اون میگفت من بیشتر.
بدون اینکه تناقضی پیش بیاد…. همیشه میشه بیشتر دوست داشت…. بیشتر زیبا دید… بینهایت… جمع و تفریق رو بلده… تقسیم رو هم به نظر میاد که بلد باشه. و بزرگانش ریاضیات کلاسیک و پیشرفته رو رونق دادند. ریاضیاتی که بدون مفهوم بینهایت نه کامل هست و نه کاربردی… نه زیبایی اکتشافاتش قابل لمس و نه میشه بدون وجود مفهوم بینهایت باهاش تکنولوژی و صنعت و پزشکی و حتی علوم انسانی رو درست حسابی رونق داد.
بینهایت در عشق در دوستی در زیبایی….. بینهایت در ریاضیات در فیزیک در شیمی…. بینهایت در خواستنها… هیچ چیز محدودی کامل و زیبا نیست مگر که در امتداد اون زیبایی و تکامل بینهایتی متصور باشه….
پس این همه اصرار برای ارائه تعریفی معین از زندگی… از آزادی… از اخلاق… از انسان… از خدا… چرا؟ بیقراری در جستجو و یافتن قشنگه… هر چه بیشتر بهتر…. و برای حرکت در این مسیر بینهایت لازم. اما عصبانیت چرا؟ احساس افسردگی و درماندگی چرا؟ تویی که در عشق ورزی در زیبایی درلذات… همیشه شیفته بینهایتی… در ریاضیات در فیزیک در شیمی در علوم… بدون بینهایت معطلی…… چطور انتظار تعریف معین برای مفهوم زندگی داری…؟ این سرگشتگی تو در این بینهایت سوال… این عدم اقناع ذهن از جوابهایی معین و تفسیرهایی ناقص…. چیزی جز شگفتی بینهایت نیست…. کاملترین پاسخها.
میشه بهترین تصویرها رو در دل داشت… اما وقتی که با معیار عقل… با دستانی هر چفدر توانا… و با تجربه ای هرچقدر پر بار… روی سطحی هر چقدر مناسب و اندازه میاد… محدود به ابزار تجربه و امکانات و قاب هست… میشه تنها طرحی از اون زیبایی متصور. میشه از رویایی ترین درک ها… کاملترین مفاهیم… چیزهایی خوب و ارزشمند در ذهن داشت محدود به زمان و مکانی که زیستیم و از زیستگانی اگر که آموختیم… اما وقتی که در کلام میاد و در قالب جملات به بیان…. گویشی ناقص تر از چنان مفاهیمی شگفت.
این همه اصرار برای یافتن جوابی معین چرا؟ تکامل تنها با خواص بینهایت میسر هست. هر چیزی نوشته میشه…. دیده میشه…. گفته میشه… شنیده میشه…. دارای نقصی است. اصلاٌ به نظر میاد وجود عینی هر چیزی معادل با نقص اون هست. بینهایت رو که نمیشه کشید… نمیشه نوشت … نمیشه دید. پس به نظر میاد که هیچ کاملی مجال وجود عینی نداره. تنها میشه جستجو کرد…. شناخت…. طی کرد…. نقاط رو…. در یک راه بینهایت.
به نظرم از این بینهایت سوال و سرگشتگی نباید آزرده شد… نباید هراسید… نباید افسرده شد، چون درست به همین سبب وجود عینی میسر هست. و به همین سبب میشه بینهایت دوستی… عشق… زیبایی… زندگی رو انتظار داشت. نمیشه طراحی نکرد… نکشید نقاشی ها رو…. نمیشه نگفت … نشنید… ننوشت… جملات… حرفها… کتابها رو. میشه با اونها… متصور شد بینهایت معنا… شگفتی ها رو…
بخش دوم:
تحلیل خوبی که برخی دوستان روی مطلب حاضر در پیامها گذاشته بودند سبب شد که قسمت زیر رو بنویسم که به جهت حجم زیاد آن برای قسمت پیامها و مفید بودن احتمالی بحث برای سایر دوستان در موضوع حاضر، اون رو در اینجا اضافه کردم.
حنیف و سهیلای عزیز سلام. توجه شما به بحث حاضر و اهمیتی که برای چنین موضوعی قائل هستید خود اساساٌ دارای چنان ارزش وافر و خوشنود کننده ای هست که جدای از نوع نگاه و تحلیلتون، نوشته هاتون خوشحالم کرد. حنیف عزیز، قسمت اول نوشته شما درباره جایگاه ادیان در دانایی بشر، فساد قدرت سیاسی ادیان و رشد عقل و ناکارامدی برخی از فرایندهای منتسب به دین و رشد باورهای عقلانی و آغاز راه دانستن…. از جنبه هایی شاید چنان است که نوشتید اما بحث و تحلیل عمیق و طولانی رو نیاز داره که مجال صحبتش اینجا فراهم نیست.
صحبت اصلی پست حاضر تمایل متنافض انسان در دوست داشتن بینهایت در زیباییها، عشق، تکامل و سایر خواسته ها در مقابل فرار و اکراه او از سرگشتگی های ناشی از این مفهوم به طور عام هست. یعنی درست از چیزی به شدت میناله و گاهاٌ افسرده میشه که جوهره زندگی و زیباییها در اون هست. در این که با جوهر دانایی باید سعی کرد و به حرکت در این راه بها داد شکی نیست.
نکته اساسی مد نظر این پست این بود که از درنیافتن جوابهای معین برای بسیار از سوالات معنایی- فیزیکی نباید نه تنها ناراحت نشد که اصلا انتظار وجود پاسخ معین در تضاد با اصل تکامل و زیبایی خواهی هست.موضوع نه شناخت و عبور از مرز بینهایت که درک و پذیرفتن و خوش آمد گویی به مفهوم بینهایت نه تنها در علوم فیزیکی که در مسائل احساسی اخلاقی انسانی هست. خوب به طور ضمنی چنین پذیرشی اتفاق افتاده و از این سبب حرکت امیدوارانه بسیاری از انسانها در این راه وجود داره، اما پذیرش آگاهانه تر این مفهوم اون هم نه با تعریف انتظاری معین برای پاسخ چیزی که میتواند باشد، مد نظر بود.
اصرار انسان برای ارائه تعریف بینهایتی قابل شناخت معین و قابل دسترس، نه پاسخی مناسب چیستی ها، که خلل در همه پاسخ هاست. شاید بدین سبب هست که سردرگریبانی تعریف جایگاه خداوند، وحی و دین در زندگی انسان و سرگشتگی هایی چون آیایی نسبی گرائی اخلاقی، گامهای حرکت انسان رو مختل و احساس چیستی عشق و دوست دشتن و ایثار رو مبهم میکنه. پیدا نکردن هیچ پاسخ مطلقی برای بسیاری از سوالات اساسی ترین وجه تکامل هستی است. ارزشها نه در فرا سوی بینهایت که با بهره گیری از چنان مفهومی در میانه زندگی است. درست مثل اکتشافات علمی که با بهره گیری از مفهوم بینهایت به عینیت درمیان.
حنیف عزیز، نوشته بودید: در دنیای مدرن امروز حتی در علوم تجربی ،دیگر کمتر کسی پشت دیوار بینهایت ترمز میکند و شاید به جد بتوان گفت دیگر مفهومی بنام بینهایت برای بشرقابل تصور نیست. احساساٌ و منطقاٌ به نوعی قشنگ و زیبا و واقعی نوشتید در قیاس با آنچه بود. اما در قیاس با آنچه هست و میتواند باشد و قابل تصور هست، چنین نیست. به نوعی سهیلا به چنین چیزی در کامنت هاش اشاره کرده بود. نه تنها به شکل کلی عبور از مرز بینهایت میسر نیست، که اگر هم چنان عبوری صورت بگیره بینهایتی بس شگرف از فراروی اون طلوع میکنه.
به طور عینی تنها کافی هست این مثال رو براتون بیارم که: انسان عصر فضا و اتم، انسان عصر اینترنت و ارتباطات هزاران کیلومتری در میلی ثانیه، هنوز موفق نشده فیزیک چکیدن قطره آب رو از لبه شیر آشپزخونه به درستی بفهمه و شکل و سایز و زمان درست چکیدن قطرات رو پیش بینی کنه. این موضوع رو نه شعار گونه که دارم واقعاٌ میگم. اونم با اینکه دانشمندان بسیاری در حد و اندازه اینشتاین بیش از یک قرن هست روی این موضوع کار کردند و دارند کار میکنند و بیش از صدها مقاله علمی معتبر در ابعاد ریاضی، فیزیک، شیمی و دینامیک سیالات این موضوع منتشر شده (برای مثال لینک زیر رو میتونید ببینید). بهترین تیمهای تحقیقاتی در دانشگاها و مراکز علمی-صنعتی امریکا، اروپا، ژاپن و جاهای دیگه دارند روی این موضوع و مسائل مرتبطش کار میکنند. فهم چنین موضوع ساده اما بنیادی لازمه شناخت و کنترل بسیاری از فرایندهای تولیدات پلیمری، دارویی، پزشکی، هوافضایی، شیمیایی، متالورژی، هواشناسی و … هست.
و این تنها گوشه اندکی از سوالات علمی بسیار قابل تعریف از دنیای محسوس هست. حال بماند که هنوز بشر مسائل پزشکی و حیات جانداران رو گر چه از دیدگاه ماکروسکوپیک و میکروسکوپیک سالهاست مطالعه کرده و پیوند قلب این روزها چیز ساده ای شده، اما ابعاد شناخت دقیق و مدل سازی پدیده های این موضوعات در حد القبای ابتدایی است. هنوز هم تا شناخت درست حرکت جریان خون در رگ فاصله هاست. هنوز هم دانشمندان و محققین برای شناخت و پیش بینی درست فرایند احتراق چه در اجاق آتشی که در صحرا برای جرعه ای چای افروخته میشه و چه درون موتور یک ماشین، با تمام مدل های فیزیکی موجود و روشهای محاسباتی و کامپیوترهای پرسرعت، ناتوانند. نه اینکه دست روی دست گذاشتند… نه… اما هر جزأ پیشرفتی در چنین بابی تنها گامی است در راهی که هیچ انتهاش معلوم نیست. تازه این بخش اندکی از جهان ملموس فابل اندازه گیری هست. حالا کو تا دنیایی که اصلا ابزار بشر قابلیت حس و اندازه گیری اون رو هم نداره.
با الفبا چقدر میتوان گفت… فکر کرد… نوشت…؟ فضای پیش روی علوم و انسان و تصور به پایان رسیدن اون و لمس بینهایت درست مانند تصور به پایان اومدن همه شعرهای تازه همه آهنگ های قابل ساخت و تصور هست. هنوز وقتی بعد از هزاران سال در دنیای ادبیات دل هایی پیدا میشن و چیزی میگن و مینویسند و اهنگ هایی نواخته میشن که نظیری در دل تاریخ نداره، حالا بهتر… یا بدتر… اما چیزی خاص و بدیع…. نه عبور از مرز بینهایت و دسترسی به همه پاسخها به اون معنا میسر هست… نه لازم… نه زیبا. بینهایت مفهومی در فضای زندگی برای وجود حرکت هست. زندگی، درکها، اکتشافات و آقرینش ها نه در بینهایت که در میانه هایی است که با پتانسل فاصله تا بینهایت به حرکت در میاد اگر که دچار وادادگی ها از بزرگی فاصله نگردیم.