بهترین حرفهای دیگران برای بهبود زندگی ما، همچون گفتگوی از راه دور و تلفنی دوستی است از بیرون با وجود محصور ما در قلعه پیچیده ذهن مان. خیلی اوقات گویی ما با چشمانی بسته با راهنمایی او بدنبال چیزهای با ارزش قلعه درونمان میگردیم: موادی برای تهیه غذا، ابزاری برای ساخت و ساز و بهبود محل زیستمان در قلعه درونمان. آن دوست هر چقدر هم که به ما محبت صادقانه داشته باشد، با دانش باشد، و با ما و قلعه وجودمان آشنا باشد، اما او را به درون قلعه ما راهی نیست. گاهی با تمام وجود میکوشد، تکرار میکند، فکر میکند و سعی میکند بهتر و بیشتر راهنمایی کند، اما تا ما چشم نگشاییم، راهنمایی های دوستانه او تاثیرش اندک و یا گاهی حتی برعکس خواهد بود. مدت ها طول میکشد تا نخ و سوزنی را برای دوختن، حبوباتی را در زیر زمین قلعه برای پختن و کبریت و ابزار و مواد دیگر را شاید بیابیم. گاهی ارتباط آن دوست قطع میشود، گاهی ممکن است بدرستی حتی نداند قلعه وجود ما چند طبقه و چند اطاق و چند قفسه و چه چیزهایی دارد. گاهی طبقات و قفسه های وجودمان را به هم ریخته ایم، جابجا کرده ایم و او نمیداند. اصلا خود با چشمان بسته نفهمیده ایم که چه کرده ایم تا به او هم درست خودمان را توضیح دهیم، و آن دوست آرزو میکند ای کاش به قلعه وجود ما راهی می یافت. اما هیچ کس را به قلعه وجود کسی راه نیست، در بهترین حالت شانس بیاوریم ارتباط دوست از بیرون با ما مختل نشود. تنها راه ممکن برای زیستنی بهتر در قلعه وجودمان، گشودن چشمانمان است، تا با اندک اشارت دوست، خود و قلعه وجودمان را دریابیم. آنگاه ساده ترین امور زندگی در قلعه وجودمان با چشمانی باز، دیگر بحرانی نخواهند بود و بجای روزهای متوالی با خویشتن و دوست جدال کردن، تبادل بهتری برای قلعه های شگفت انگیز وجودمان خواهیم داشت.
قلعه های وجود شما چگونه است؟
جالب توجه بود نگاه ادم ها، بیان ادم ها متفاوت است ولی ماهیت ها یکی می تواند باشد به نظر من این تفاوت همه چیز است تا حد زیادی دنیای مدرن تفاوت را نمیپذیرد و این برای روحیه ی خیلی ها سخت است هدایت جز از درون واقعی نیست هدایت بیرونی هم همان عقل است اساسا در گذشته قلعه برای دفاع ساخته می شده و نوشته تدافع و انباشتگی را به ذهنم می آورد نمی دانم چرا باید قلعه را به اشتراک گذاشت قلعه مکانی است که در حصر نباید قرار بگیرد و البته بنظر می تواند تبادل با محیط بیرون داشته باشد اما قرار نیست درک شود قرار است حفاظت شود شاید ذهن خودآگاه فرد هم توان ورود به قلعه ی خود را ندارد می دانید منظورم هویت خویشتن اصیل مرکزی فرد است اما چشمان باز عقلی را می طلبد که احساس و جنون در آن راه ندارد شاید بی دلیل نیست عشق کور است درنمی یابد اما در عین حال عجیب می یابد