کمی نوشتن این بار به تاخیر افتاد. معمولاً در حد فاصل دو نوشته این وبلاگ موضوعات بسیاری پیش می آید که درباره آنها با دوستان و همکاران ایرانی و غیر ایرانی گپ و گفتگویی در حاشیه مباحث علمی داریم. به ویژه با توجه به مسافرت های چند ماهه اخیرم به اسپانیا (دسامبر 2008دانشگاه Complutense مادرید)، هلند ( ژانویه 2009، مرکز تحقیقات آژانس فضایی اروپا )، ایتالیا (فوریه 2009 دانشگاه فلورانس)، آلمان ( هاله، دانشگاه مارتین لوتر) و رومانی (بخارست، مرکز تحقیقات فیزیک لیزر و پلاسما)، موضوعات جنبی بسیاری مورد گفتگو واقع شد که فکر میکردم نوشتن برخی از آنها در اینجا برای شما هم می تواند جالب باشد. البته لازم به ذکر است که موضوع اصلی همکاری های تحقیقاتی و جلسات و کنفرانسهای مرتبط با سفرهای مذکور، مباحث شیمی-فیزیکی سطوح سیال، تر مودینامیک و هیدرودینامیک جریان های چند فازی، تحت شرایط جاذبه زمین و یا جاذبه ناچیز فضا بوده است، مباحثی که مربوط به رشته تخصصی ام می باشد. اما سالهاست که همواره در کنار این مباحث تخصصی، گفتمان فلسفی و مباحث فرهنگی – اجتماعی از دغدغه های اصلی ذهنم شده است که میکوشم در تعامل با محققین، اساتید و دانشجویان و مردم کشورهای دیگر به ویژه در سطح اروپا چیزی بیشتر بیاموزم و آموخته های ایرانی خویش را نیز با آنها به بحث بگذارم، و به فهم فراگیر تری از زندگی، آدمها و اجتماع پیرامونشان برسم. گاهی قصد آن را داشته ام تا پیرامون هر کدام از این سفرها مطلبی بنویسم مرکب از مباحث علمی، اجتماعی، فرهنگی و توریستی. چیزی که شاید برای خواننندگان این وبلاگ هم جذاب باشد. اما تبدیل این وبلاگ از طرح مباحث فلسقی اجتماعی به مباحث علمی یا خاطره نویسی های توریستی به نظرم چندان در راستای اهداف اصلی ایجاد آن نیست. بدین سبب گاهی به نظرم آمده است که با ایجاد زیرشاخه های علمی، ادبی، توریستی این مسئله را حل کنم، اگر که فرصت این کار فراهم آید. شاید مفید باشد که به طور مختصر و تیتر وار، تاثیر ها و برداشت های کلی خود را مرتبط با مباحث مذکور در سفرهای اخیر و برخی مسافرت های دیگر این یکی دو سال بعداً مرور کنیم.
مقدمه
واژه های کمونیست و کاپیتالیست را اغلب ما از کتاب های دوران دبیرستان به یاد داریم. بر عکس بسیاری از دانش آموزانی که علاقه چندانی به دروس علوم اجتماعی و حتی تاریخ نشان نمی دهند، این دروس با همه نواقص احتمالی محتوایشان، برای من به اندازه دروسی مانند فیزیک و ریاضی جذاب بود. با این حال برای درک میزان اهمیت برخی مباحث همواره ابهامی در ذهنم بود.
یکی از آنها به موضوع جنگ سرد میان بلوک غرب و شرق مرتبط میشد. اینکه چقدر برای مثال برای آمریکا و انگلستان اهمیت داشت که با استفاده از کمربند حاصل از کشورهایی مانند ترکیه، عراق، ایران و پاکستان مانع گسترش کمونیسم شوند. مفهوم جنگ سرد برای من در آن دوران چندان شفاف و ملموس نبود، که چطور وقتی اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریکا به کمک همدیگر آلمان و نازیسم را از پا درآوردند و متحد یکدیگر بودند اما به چنان خساست و عداوتی در در تقسیم سرزمین های تسخیر شده برسند که شهر برلین و مردمش را با دیوار آهن و سیمان دو شقه کنند (جدای از هدف تضعیف آلمان). مشکل برای من، درک چیستی تقابل سرمایه داری و کمونیسم بود. که جنگ بر سر چیست؟ که اختلاف بر سر آب و خاک و تعرض مستقیم به سرزمین یکدیگر که نمی نمود. موضوع بر سر جنگ بین جبهه کفر و ایمان هم که نمی نمود، پس موضوع چیست. و درک چیستی و اهمیت این تقابل در دوران نوجوانی برای من دشوار بود.
تعارض کارگر و کارفرما
سالها گذشت و کم کم برای من مفهوم آن تفابل و تعارض آشکار تر گردید. تا کم کم بفهمم که چقدر اهمیت دارد که در انتهای ذهن آدمی تفکری کمونیسمی نهفته باشد یا سرمایه داری؟ ایدئولوژیک باشد یا خرد گرا؟ دموکراسی محور باشد یا موکد اصول شرعی؟ تجربه کار و مباحثه با قشرهای مختلف، درک اهمیت جایگاه این مفاهیم در ذهن افراد و گروه ها بر روی چگونگی و میزان تعارضات موجود بین آنها را برایم آشکارتر کرد. برای مثال زمانی که برای نصب و راه اندازی کارخانه ای در منطقه کرمان، و سپس مدیریت تولید در آنجا، با مسائل کارگری در محیط های صنعتی به مدت سه، چهار سالی مستقیماً درگیر بودم، بیش از نیمی از وقت و انرژی من صرف بهبود تعامل کارگران با سرمایه گذارن آن واحد صنعتی بود. اینکه در عین حالی که از حقوق کارگران با تمام جدیت در جلسات مدیریتی دفاع می کردم، اما از کارگران نیز بخواهم که به صاحبان کارخانه به چشم سرمایه داران زالو صفت و یا مالکین بی درد نگاه نکنند. بارها و بارها به دلیل مشکلات مالی متداول در صنایع و خطوط تولیدی ایران، این کارخانه نیز در آستانه اعتصاب، تعطیلی و حتی عدم راه اندازی بود. ورد زبان اغلب کارگران (مشابه بسیاری از واحدهای توایدی صنعتی دیگر) این بود که: “چرا من باید در این گرما و محیط غبار آلود ساعت ها کار کنم اما فلان سهام دار و صاحب کارخانه سودش را ببرد و برای خودش به فلان مسافرت و تفریح و غیره رود؟” چنین سوال کلیشه ای را از سوی کارگران یک واحد تولیدی بسیاری از ما شنیده ایم که اغلب هم توسط کارگران دیگر و دوستان و آشنایانشان تایید می گردد. کمتر آدم مهربان و دلسوز و منصفی میتواند این اعتراض آنها را تایید نکند. اما چند نکته مهم عمده در این موضوع نهفته است:
1- آیا ادعای آن کارگر درست است؟ و صاحبان کارخانجات مکرراً به عیش و نوش و خوشی مشغولند؟ اگر کمی با صاحبان سرمایه آشنایی داشته باشیم، انصافاً جواب عمده منفی است. اگر چه ممکن است برخی از صاحبان و سهام داران عمده کارخانجات گهگاهی به مسافرت های تفریحی بروند و امکانات زیادی برای زندگی شخصی خود داشته باشند، اما بسیاری از آنها هم اغلب اوقات با تنش های فراوانی مانند دشواری تهیه مخارج خطوط تولید، نوسان بازار مواد اولیه و تولید، واهمه از ورشکستگی، باز پرداخت وام های دریافتی، سوانح مالی و جانی و مسائل ایمنی محیط کار برای تمام پرسنل مجموعه زیر نظرشان، و با ده ها معضل موجود یا احتمالی در راه، گرفتارند که زندگی را به آنها و خانواده شان دشوار میکند.
2- به ازای یک سرمایه دار موفق، چندین سرمایه دار ناموفق، گرفتار و فراموش شده در سطح جامعه میتوان دید. آدمهایی که با پول فروش خانه و طلاجات همسرشان، با قرض و قوله از آن و این سعی در راه اندازی کسب و کاری کرده اند، اما به نتیجه ای که باید نرسیده اند و حتی ممکن است منجر به ورشکستگی شان هم شده باشد. آیا کارگرانی که با بغض و عداوتی مداوم به سرمایه داران موفق امروزی نگاه می کنند (که تضمینی هم برای عدم ورشکستگی شان اغلب نیست)، آیا درقبال سرمایه داران ناموفق هم احساس مسولیت می کنیم؟ آیا به خانه و خانواده شان سر زده و در بازپرداخت قروض و گرفتاری هایشان مساعدتی می کنیم؟ سرمایه گذاری و راه اندازی خطوط تولید و کارخانجات صنعتی ریسک های بسیاری را به همراه دارد، که اگر قرار باشد بی توجه به دشواری هایش، سرمایه گذاران موفق را هم بی حرمت کرده و با بغض عداوت با آنها رفتار کنیم، روند سرمایه گذاری را دچار اختلال اساسی کرده و ممکن است بر گرفتاریهای قشر کارگری افزوده و سبب گسترش فقر و محرومیت در جامعه گردیم.
3- بسیار نیکو خواهد بود اگر سرمایه گذار موفقی که با رعایت قوانین کسب و کار ثروتمند شده است، از درآمد خود کارگران و محرومین را بی نصیب نگذاشته و سخاوتی بیش از پرداخت های قانونی-اجباری داشته باشد. اما گیریم که فلان صاحب سرمایه و کارخانه دار موفقی، چندیدن ویلا و ماشین و امکانات پر زرق و برق و تفریحات بمان داشته باشد، آیا اگر برای این سرمایه خصوصی او، اگر که نخواهد بین دیگران تقسیمش کند احترام قائل نباشیم (اگر که از راه های دزدی ، اختلاس و غیر قانونی به دست نیامده باشد) دگر چه انگیزه ای برای بقیه باقی می ماند تا با پذیرش ریسک های متعدد و بسیار دشوار سرمایه گذاری، بدون امکان تصور آینده ای موفق و مرفه برای خودش و خانواده اش، اقدام به سرمایه گذاری و ایجاد فضای تولید و کسب و کار کند؟
بسیاری از کارگران محیط های تولیدی-صنعتی به ویژه در بخش های خصوصی با تمام حقانیتی که برای آنها به دلایل مختلف حقوقی-انسانی می توان قائل شد، اما خودشان با بی انصافی و بی توجهی به واقعیت های مذکور در مورد معضلات سرمایه گذاری و سرمایه دار، بیشترین ضربه ها را به بخش خصوصی و در نهایت خودشان می زنند. اینکه اغلب با بی میلی و راندمان پایین کار میکنند و یا حتی بسیاری از آنها هم که کم کاری نمی کنند اما با بغض و دلخوری به انجام امور می پردازند، می تواند سبب معضلات عمده در فضای کسب و کار و سرمایه گذاری گردد. از جمله این معضلات، شیوع بی اعتمادی بین کار و کارفرماست که سبب اتلاف انرژی ها و هزینه های اضافی و افت خلاقیت ها گشته و از موانع اصلی رشد و توسعه پایدار در جامعه می گردد.
مشکل مذکور نه تنها در محیط های تولیدی-صنعتی خصوصی و نیمه خصوصی که به نوعی در بین کارمندان کارخانجات و ادارت دولتی نیز دیده می شود. بسیاری از آنها هم به کارفرمای اعظم خود دولت، ممکن است به چشم یک کافرمای ناعادل یا ناکارآمد نگاه کرده و چنین ضعفی را محملی برای توجیه کم کاری خود قرار دهند. و اغلب هم کمترین توجهی به این نمی کنند که سرمایه اصلی در حال هزینه در ادارات و واحدهای تابعه آنها در واقع متعلق به مردم و خودشان می باشد و نباید جفا در حق ملت به خاطر خطای دولت کنند.
مشکل مذکور حتی در کوچکترین فضاهای کسب و کار هم دیده میشود. از بد قلقی های یک شاگرد کارگاهی گرفته تا کارگر ساختمانی بی توجه به اتلاف مصالح گرانفیمت، تا کارگر کشاورزی که برای پناه بردن به آب و سایه و توقف در کار مدام بهانه می تراشد و کم ترین توجهی به کیفیت و کمیت کار خود نداشته و تنها در آرزوی غروب آفتاب است. غافل از اینکه بی توجه به مشکلات مذکور صاحب سرمایه، با اینکارشان کارقرما و باغدار را تضعیف نموده ، توان او را در پرداخت ها کاهش داده و با متضرر کردن وی، امکان توسعه و یا ادامه آن فعالیت را با مخاطره جدی روبه رو کرده، سبب افزایش معضلات بیکاری کارگران می گردند. چنین مشکلاتی را بارها و بارها، سال ها و سال هاست که از نزدیک می بینم. لازم به ذکر است که نباید از حق گذشت و تلاش ها و دلسوزی های کارگران منصف و کاردان را نادیده گرفت که حتی بیش از دستمزد خود برای صاحب سرمایه ارزش افزوده ایجاد می کنند. یا اینکه در مواردی به دلیل سختی مفرط برخی مشاغل، تحمل پذیری کارگران آسیب پذیر بوده و افت راندمان ها عمدی نیست. اما لازم به یاد آوری است که قصد این نوشته دفاع از حقوق کارگران به شیوه های مرسوم کمونیستی نیست. قصد این نوشته دلسوزی های عامیانه و فریاد وانفسای غیر منصفانه در محکومیت سرمایه داران زالو صفت نیست. قصد این نوشته حتی دفاع به جا و حقوقی از آسیب های محیط کار بر کارگران و اجحاف در حقوق آنها توسط سرمایه داران بی انصاف هم نیست، چرا که از این دست دفاعها طی چند دهه اخیر در کشور ما و دنیا، کم منتشر نشده است، که برخی از آنها هم بسیار سنجیده و در خور تقدیرند. قصد نوشته حاضر دفاع از حقوق کارگر از دریچه دفاع از حقوق کارفرما و احترام منصفانه سرمایه و سرمایه دار است، به منظور حفظ و توسعه منبع تولید ثروت و کالاهایی است که مطلوب جامعه کارگری برای بهبود وضع زندگی است. مرحله ای که کوتاهی در آن ممکن است چنان به منابع تولیدی در جامعه آسیب برساند که چیزی حتی برای توزیع عادلانه باقی نماند.
پارادوکس کمونیستی (ادامه در قسمت بعد)